دقایق غم را اشکهای ما قطره قطره دنبال میکند.
چه فصل متروکی است پاییز اندوه؛
اما تا روزگار دنیا هست، گریزی از مرور سطور این فصل نیست.
امروز، کتاب دانش، مرثیه هایی در دل دارد که هر کدام جگرسوز
است و پر خراش. خاک بقیع، بوی آسمانی دانش را میپراکند.
نام بقیع که می آید، یادی کبود در آغوش غزلهای ما میماند.
نام بقیع که می آید، چشمه های بی اختیار اشک، از صفحات تاریخ جاری میشود.
امروز، گاه سفر به مکتب احادیث «صدق» با چشمان اشکبار فراق است.
امروز، اشکهای قلم، نماینده قطعه های غمزدگی است.
در وادی پر از اشتیاق دانایی، ضجه و شیون منتشر است.
موج موج شانه ها می آیند، روبه روی دریا تباری که نامش
«صادق» است تا ترجیع بندهای تلاطم را بسرایند.
امروز دوبیتی های «وا اماما»، زمزمه بقیع ستان دل است.
محمدکاظم بدرالدین